ـعشقـ منـ ...

ـعشقـ منـ ...

سلام!
خوش آمدید!
من چیزی نیستم که در مورد خودم بگم!!!
هر چی که هستم از خدا دارم! :)

.............................................................
عاغا
جون من نظر بزارین!!!!!


  • ۱
  • ۰


و این منمزنی تنها

در آستانه فصلی سرد

در ابتدای درک هستی آلوده

و یاس ساده و غمناک آسمان

و ناتوانی این دستهای سیمانی.

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار با نواخت

چهار بار نواخت

امروز روز اول دی ماه است

من راز فصل ها را می دانم

و حرف لحظه ها را می فهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک خاک پذیرنده

اشارتیست به آرامش

 

در آستانه فصلی سرد

در محفل عزای آینه ها

و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ

و در این غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه می شود به آنکسی که می رود اینسان

صبور

سنگین

سرگردان فرمان ایست داد

چگونه می شود به مر گفت او زنده نیست...

او هیچ وقت زنده نبوده است.

 

ایمان بیاوریم

ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد

ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ های تخیل

به داس های واژگون شده بیکار

و دانه های زندانی

نگاه کن که چه برفی می بارد ...

 

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی