ـعشقـ منـ ...

ـعشقـ منـ ...

سلام!
خوش آمدید!
من چیزی نیستم که در مورد خودم بگم!!!
هر چی که هستم از خدا دارم! :)

.............................................................
عاغا
جون من نظر بزارین!!!!!


۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

  • ۲
  • ۰


 


دوستت دارم...


ای پر پروازم....
ای ساز آوازم...
ای جوی جویبارم...
ای هوای نفسم ...

ای پنجره ی رو به عشق...

دوستت می دارم ....

  • ۰
  • ۰

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان 
مهربانی دست هات
...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری 
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟

  • ۰
  • ۰


Walk With Me

 

Walk with me, the path of life,
to explore every bend of the road
Enjoy with me the beauty of life,
along its wonderful way

Find comfort with me, in each other's arms,
when grief crosses our path
Find strength with me, in each other's strength,
when despair lies in wait

Laugh with me, a single true laugh,
to enlighten another's distress
Cry with me, a single true tear,
to understand true happiness

Cherish with me, the wonders of life,
as they need to be preserved
Rejoice with me, in the mysteries,
of what is yet to be

Find peace with me, in each other's souls,
when the world has gone insane
Find love with me, in each other's hearts,
until this life has been fulfilled

And when the path comes to an end
I hope we can say from within
We've known the beauty of true love,
our love came from within

  • ۰
  • ۰


friends are like narcissuses , some old some new


they help us in the worst of times by pulling us through

we may not always agree , but i  know in you i can cinfide

through thick and thin you are always by my side

show your friends how much they mean to you



  • ۰
  • ۰


دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ 
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ 

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ 
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 

مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود 
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ 
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟ 

مهدی فرجی

  • ۲
  • ۰

پل های احساسمون خراب شده ؛


 

نمی بینیم / نمی شنویم / نمی چشیم /



 


استشمام نمی کنیم / لمس نمی کنیم . . .



 

 

برای همین است که :

 

 

به دوست نمی رسیم !!!