ـعشقـ منـ ...

ـعشقـ منـ ...

سلام!
خوش آمدید!
من چیزی نیستم که در مورد خودم بگم!!!
هر چی که هستم از خدا دارم! :)

.............................................................
عاغا
جون من نظر بزارین!!!!!


  • ۰
  • ۰


باد پاییز می خواند

برای برگ ها...

وقت افتادن رسیده است 

 

...........

باحسرت نگاه می کند

به شکوفه های بهار نارنج

درخت کهنسال

..........

زندگی می کند

برای خودش

                صندلی خالی

.........

 

سخت است

تحمل دیگری

دیوانه دیوانه را می کشد

.....

با سرخی لبان

 چه کسی تطهیر می شود

سنگ سخت

آب بریز

بیشتر آب بریز

می خواهم تو را درود بفرستم

با لبانی از مرمرسپید.........

......

سید مهدی نژادهاشمی


one

  • ۱
  • ۰

افسانه : در شب تیره ، دیوانه ای کاو 
 دل به رنگی گریزان سپرده 
 در دره ی سرد و خلوت نشسته 
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده 
 می کند داستانی غم آور 
 در میان بس آشفته مانده 
 قصه ی دانه اش هست و دامی 
 وز همه گفته ناگفته مانده 
 از دلی رفته دارد پیامی 
داستان از خیالی پریشان 
 ای دل من ، دل من ، دل من 
 بینوا ، مضطرا ، قابل من 
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من 
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی 
 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر 
شاخی و شاخساری پریدی 
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن 
 گر نخوردی فریب زمانه 
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس 
 هر دمی یک ره و یک بهانه 
 تا تو ای مست ! با من ستیزی 
 تا به سرمستی و غمگساری 
 با
 دل به رنگی گریزان سپرده 
 در دره ی سرد و خلوت نشسته 
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده 
 می کند داستانی غم آور 
 در میان بس آشفته مانده 
 قصه ی دانه اش هست و دامی 
 وز همه گفته ناگفته مانده 
 از دلی رفته دارد پیامی 
داستان از خیالی پریشان 
 ای دل من ، دل من ، دل من 
 بینوا ، مضطرا ، قابل من 
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من 
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی 
 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر 
شاخی و شاخساری پریدی 
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن 
 گر نخوردی فریب زمانه 
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس 
 هر دمی یک ره و یک بهانه 
 تا تو ای مست ! با من ستیزی 
 تا به سرمستی و غمگساری 
 با
 دل به رنگی گریزان سپرده 
 در دره ی سرد و خلوت نشسته 
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده 
 می کند داستانی غم آور 
 در میان بس آشفته مانده 
 قصه ی دانه اش هست و دامی 
 وز همه گفته ناگفته مانده 
 از دلی رفته دارد پیامی 
داستان از خیالی پریشان 
 ای دل من ، دل من ، دل من 
 بینوا ، مضطرا ، قابل من 
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من 
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی 
 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر 
شاخی و شاخساری پریدی 
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن 
 گر نخوردی فریب زمانه 
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس 
 هر دمی یک ره و یک بهانه 
 تا تو ای مست ! با من ستیزی 
 تا به سرمستی و غمگساری 
 با
 دل به رنگی گریزان سپرده 
 در دره ی سرد و خلوت نشسته 
 همچو ساقه ی گیاهی فسرده 
 می کند داستانی غم آور 
 در میان بس آشفته مانده 
 قصه ی دانه اش هست و دامی 
 وز همه گفته ناگفته مانده 
 از دلی رفته دارد پیامی 
داستان از خیالی پریشان 
 ای دل من ، دل من ، دل من 
 بینوا ، مضطرا ، قابل من 
 با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من 
 جز سر شکی به رخساره ی غم ؟
آخر ای بینوا دل ! چع دیدی 

 که ره رستگاری بریدی ؟
 مرغ هرزه درایی ، که بر هر 
شاخی و شاخساری پریدی 
 تا بماندی زبون و فتاده ؟
 می توانستی ای دل ، رهیدن 
 گر نخوردی فریب زمانه 
 آنچه دیدی ، ز خود دیدی و بس 
 هر دمی یک ره و یک بهانه 
 تا تو ای مست ! با من ستیزی 
 تا به سرمستی و غمگساری 
 با فسانه کنی دوستاری 
 عالمی دایم از وی گریزد 
 با تو او را بود سازگاری 
 مبتلایی نیابد به از تو 
 
 عالمی دایم از وی گریزد 
 با تو او را بود سازگاری 
 مبتلایی نیابد به از تو 
 
 عالمی دایم از وی گریزد 
 با تو او را بود سازگاری 
 مبتلایی نیابد به از تو 
 افسانه : مبتلایی که ماننده ی او 
 کس در این راه لغزان ندیده 
 آه! دیری است کاین قصه گویند 
 از بر شاخه مرغی پریده
 کس در این راه لغزان ندیده 
 آه! دیری است کاین قصه گویند 
 از بر شاخه مرغی پریده
 کس در این راه لغزان ندیده 
 آه! دیری است کاین قصه گویند 
 از بر شاخه مرغی پریده
  • ۱
  • ۰

شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال 

خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود

در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت 

رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود


  • ۱
  • ۰

 افسانه! بهارخنده زد و ارغوان شکفت

در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر

دست از گمان بدار

با مرگ نحس پنجه میفکن

  • ۱
  • ۰

من امشب در سکوتم، سکوتی سخت و سنگین

تو را خواهم در این بزم، شدم تنهای غمگین

اتاق خونه من، شده مهموون غمهام

همش توو فکر اینم، چرا رفته خوشیهام

  • ۱
  • ۰


من در کشوری زندگی می کنم که

دویدن سهم کسانی است که هرگز نمی رسند

و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند...

ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است..

در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه می کنند 

تا صحنه ی اعدام یک انسان

در سرزمین من. . . 


  • ۰
  • ۰

نه زمستانی باش که بلرزانی و نه تابستانی باش که بسوزانی

بهاری باش که برویانی …









نوروزتان مبارک!!!!