رد می شوم از مسیر غربال خودت
تقسیم کنی اگر به منوالِ خودت
میترسم از اینکه سهم شیطان بشوم
من را بگذار جزء اموالِ خودت
...
رد می شوم از مسیر غربال خودت
تقسیم کنی اگر به منوالِ خودت
میترسم از اینکه سهم شیطان بشوم
من را بگذار جزء اموالِ خودت
...
دوستت میدارم! چونان بلوطی که زخم یادگارِ عشقی برباد رفته را! ستارهای که شب را برای چشمک زدن! و پرندهای اسیر که پرندهی آزادی را! تا رهایی به بار بنشیند، آن سوی حیرانیِ میلههای قفس!
"یغما گلرویی"
آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمان بلند و کمان گشاده ÷ل پرنده ها و قوس و قزح را به من بده و راه آخرین را در پرده ای که می زنی مکرر کن! در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست می دارم در آن دوردست بعید که رسالت اندام ها پایان می پذیرد و شعله و شور، تپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند و هر معنا، قالب لفظ را وا می گذارد چنان چون روحی که جسد را در پایان سفر تا به هجوم کرکس های پایان اش وانهد ... در فراسوهای عشق تو را دوست دارم در فراسوهای پرده و رنگ در فراسوهای پیکرهایمان با من وعده دیداری بده ...! شعر از: احمد شاملو
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نمیخواهم بدانم کوزهگر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی،
دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،
و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدینسان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را...
"دکتر علی شریعتی"
آرزویت را
به آبی بی پایان میسپارم
تا بر این سینه خشکسال ببارد
تا نسیم های تشنه بنوشند
تابستان
قطره ای از رویایت برمیدارد
نطفه نگاهت
ابر های عقیم را بارور میکند
و نوزاد عشق تو
از دهانه رود ها
آبی دریا را مینوشد
میبوسمت
تا به گذشته بازگردم
و هستی تو را
میان سال هایی که نبودی
تقسیم کنم
لب هایت
91پیروز زمان پور