ـعشقـ منـ ...

ـعشقـ منـ ...

سلام!
خوش آمدید!
من چیزی نیستم که در مورد خودم بگم!!!
هر چی که هستم از خدا دارم! :)

.............................................................
عاغا
جون من نظر بزارین!!!!!


  • ۱
  • ۰


من او را دیده بودم،

نگاهی مهربان داشت

غمی در دیدگانش موج می زد

که از بخت پریشانش نشان داشت


نمی دانم چرا هر صبح، هر صبح

که چشمانم به بیرون خیره می شد

میان مردمش می دیدم و باز

غمی تاریک در من چیره می شد

شبی در کوچه ای دور

از آن شبها که نور آبی ماه

زمین و آسمان را تنگ می کرد

از آن مهتاب شبهای بهاری

که عطر گل فضا را تنگ می کرد

در آنجا در خم آن کوچه دور

نگاهم با نگاهش آشنا شد

           به یکدم آنچه در دل بود گفتم

                  سپس چشمان ما از هم جدا شد

از آن شب دیگرش هرگز ندیدم

تو پنداری که خوابی دلنشین بود

به من گفتند او رفت

نپرسیدم چرا رفت

ولی در آن شب بدرود، دیدم

              که چشمانش هنوز اندوهگین بود...!

                                   

                                              شعر از : نادر نادرپور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی