ـعشقـ منـ ...

ـعشقـ منـ ...

سلام!
خوش آمدید!
من چیزی نیستم که در مورد خودم بگم!!!
هر چی که هستم از خدا دارم! :)

.............................................................
عاغا
جون من نظر بزارین!!!!!


  • ۰
  • ۰

بنى آدم اعضاء یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

سعدی

"Of one Essence is the human race
thus has Creation put the base,
One Limb impacted is sufficient
For all Others to feel the Mace."—

Saadi

  • ۱
  • ۰

من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی میگویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوشبین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


"جبران خلیل جبران"

  • ۱
  • ۰

از کجا باید شروع کرد ؟ 

چون همه فکر هایی که عجالتا در کله ام می جوشد

مال همین الان است

ساعت و دقیقه و تاریخ ندارد .


صادق هدایت

  • ۱
  • ۰

همراه شو عزیز ، همراه شو عزیز ...
تنها نمان به درد ،
کین درد مشترک ، 
هرگز جدا جدا ، درمان نمی شود

دشوار زندگی ، هرگز برای ما 
دشوار زندگی ، هرگز برای ما
بی رزم مشترک ، آسان نمی شود

تنها نمان به درد ،
همراه شو عزیز ، همراه شو ، همراه شو ، همراه شو عزیز ...
همرا ه شو عزیز ،
تنها نمان به درد ، 
کین درد مشترک ، هرگز جدا جدا

درمان نمی شود ...


دانلود اهنگ

استـــــــــــــــاد محمد رضا شجریان

شعر:برزین آذر مهر

منبع:http://del-ava.blogfa.com

  • ۰
  • ۰

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. 

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ 

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد... 

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. 

سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ 

آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. 

چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است. 

استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ 

آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. 

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند! 

  • ۱
  • ۰

ما تماشا چیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر امدیم!
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می‌زنیم،
شرط میبندیم،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونه ای دیگر در جریان است.


حسین پناهی

  • ۱
  • ۰

خوب بود می توانستم کاسه سر خودم را باز کنم و همه این
توده نرم و خاکستری پیچ پیچ کله خودم را در آورده بیندازم دور ، بیندازم جلو سگ .


صادق هدایت

  • ۲
  • ۰
کامیاران ِ من....






  • ۲
  • ۰

کامیارن شهر من ...........






  • ۱
  • ۰

عاشقت بودم و دیوانه حسابم کردی

 

آشنا بودم و بیگانه خطابم کردی


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم، که غم دل برود تا تو بیایی!